کنج دنج
من این شعر بسیار زیبا رو که بی مناسبت با ایام سوگواری سالار شهیدان نیست ،در جایی خوندم و حیفم اومد که توی وبلاگ ننویسمش. شاعر این شعر آقای حمزه حسنی هستن.
« سر شمشیر عدالت لب تیغ »
من حسینی هستم
دینم اما جایی ، در پس حادثه ای گم شده است
همه فکرم این است ،که به هر مجلس او
اشک ماتم ریزم،در پی دسته عزایش بدوم
و چرا راه به کویش نبرم؟
سر هر مجلس وعظ ،بنده حاضر بودم
همه جا نقل همین بود:حسین تنها بود
و همه اهل و عیالش تشنه
وسخن خالی از این بود: (چرا؟)
که چرا تنها بود؟ و پی لشکر او هیچ نبود؟
واعظی بر منبر ،از کتابی می خواند:
قال صادق: (که به هر اشک هزاران فرج است
و به هر گریه هزاران پاداش
پس همه گریه کنید) که همین ما را بس
من ز خود پرسیدم :شاه تشنه ز چه رو تنها بود؟
و چرا در عقب لشکر او هیچ نبود؟
و به خود میگفتم ، که اگر من بودم
این چنین میکردم ،آن چنان می کردم
و شبی رفت به پایم سوزن ،همه ی اهل محل فهمیدند
من کتابی خواندم:
( ظهر عاشورا کسی
سینه از بهر حسین بن علی کرد سپر
تا در آن بحبوحه ی جنگ نمازی خواند
سیزده تیر زدند ، و سپر تا دم آخر حتی آخ نگفت)
شرم کردم که نماز سحرم را خورشید
از پس شیشه همان روز تماشا میکرد........
شعر من در عقب قافیه ای گم شده است
من خودم فهمیدم ،که امامم تنهاست
آن علی هست ولی ،غایب از دیده ی ماست
آنقدر عرضه نداریم که ما...........
بگذریم،
گفته بودم که مسیحا برخیز و نقاب از سر و صورت بر کش
بین که چون است دل و جرأت ما
حال من میگویم:
( یا محمد به خدا ، نیست کسی در عقب لشکر ما
پس دعا کن ما را)
الهه